پیشنهادی هم به مسئولان برای بهتر شدن فضای برگزاری کنکور داری؟
چون تازه از کنکور بیرون آمدهام، شاید نتوانم اظهارنظر کاملی داشته باشم، ولی واضح است که استرس فضای کنکور همیشه بوده و ما مجبور به وفق دادن خودمان با این شرایط بودهایم. گاهی اوقات پیش میآمد که با خودمان بگوییم خیلی خسته شدهایم و چرا این همه خستگی، ولی باز خودمان جواب میدادیم که هر قدر به اینچیزها فکر کنیم، جز اینکه خستهتر بشویم فایدهای نخواهد داشت.
از روز کنکور بگو. چه ساعتی بیدار شدی و اصلا توانستی بخوابی یا نه؟
شب قبل از کنکور، چون عادت به زود خوابیدن نداشتم، کمی سخت بود، ولی خدا را شکر خوب خوابیدم و صبح هم بهموقع بیدار شدم. آنقدر هم زمان خود کنکور برایم زود گذشت که تصویر تیرهای از آن در ذهن دارم؛ برخلاف کنکورهای آزمایشی که هر ۴ ساعتش را حس میکردم. تمام دوستانم که کنار هم نشسته بودیم، همه آیةالکرسی خوانده بودیم. اما بعد از کنکور چون خیلی حس راحتی داشتم، تصویر خیلی شفافی برایم باقی مانده.
حوزهی امتحانی بر اساس معدل را قبول داشتی؟
شاید خودخواهانه باشد، ولی من موافق بودم. وقتی من و دوستانم که در یک رده معدل قرار داشتیم، در کنار هم بودیم، باعث میشد رقابت نزدیکی داشته باشیم و استرس ناشی از اینکه کسی در همان ساعت اول بلند شود و ما بمانیم و همچنین پرت شدن حواس و فکر و خیالها را نداشته باشیم. این خوب بود. همهی دوستانم تا لحظات آخر نشسته بودیم و حتی ثانیهای هم نتوانستیم وقت را هدر بدهیم.
برادر الهام هم در تکمیل حرف خواهرش گفت: “سالی که من کنکور دادم، بر اساس الفبای فامیلی بود. بعد از دو ساعت سرم را که بلند کردم، دیدم نصف سالن خالی شده و من مانده بودم و استرس اینکه چرا عقب ماندم و هنوز نتوانستم تمام کنم. ولی این نوع تقسیمبندی خیلی بهتر بود؛ چراکه همهی آنهایی که کنار هم بودند، همه در یک سطح دغدغه بودند و تمام تلاششان را برای حل تمام سؤالات میکردند.”
میان صحبت، مردهای مسجد محلشان برای گفتن تبریک آمده بودند و فرصتی دست داد تا با مادر الهام هم صحبتی داشته باشم. مادر الهام دو فرزند دارد. پسرش ۵ سال از الهام بزرگتر است. مادر از وابستگی زیاد فرزندان به خودش صحبت کرد و گفت: “الهام از کودکی خصلتی داشت که من همیشه تعجب میکردم. هیچوقت کاری نمیکرد که من بهش بگویم چرا این کار را کردی و یا چرا این کار را نکردی. یا حتی اگر جایی میرفتیم و به خانه برمیگشتیم، از رفتار برخی از بچهها تعجب میکرد و حتی میگفت چرا این رفتار را میکردند. من همیشه میگفتم که الهام ذات خوبی دارد و حتی فکر میکنم استعدادی که دارد هم، ذاتی است.”
علتش را چه میدانید؟
در قدیم به ما میگفتند که به بچههایتان شیر مادر بدهید تا سلامت جسم و روح داشته باشد. من هم با همین هدف شیر میدادم. غیر از این، در خانوادهمان برای همه مهم بود که الهام دارد درس میخواند. حتی مواقع زیادی که همسایهها هم دور هم جمع میشدند، من اکثر این دورهمبودنها را نمیرفتم، مبادا که الهام از نبود من احساس خستگی بکند. مواقعی که الهام وسط خواندنِ درس صدایم میزد، هر کاری داشتم رها میکردم تا به اتاق الهام برسم.
پس اگر خوانندهای که این حرفها را میخواند و این نعمت را ندارد، و چنین رتبهای بهدست نیاورده، میتواند بگوید چون مادر کنارم نبود، نتوانستم؟
متأسفانه بله. منطقی است این حرف. چون مادر خیلی مهم است، مخصوصا برای دخترها. مادر حتی اگر کارمند هم باشد، وقتهایی که در خانه هست، باید طوری برنامهریزی کند که نبودش را تأمین کند و ساعتهایی که در خانه هست، وقتی را به فرزندش اختصاص دهد. خیلی مهم است که از بچگی دوست فرزندمان بشویم. حتی پسرم هم هنوز تمام حرفهایش را با من در میان میگذارد. مادر باید دوست همیشگی باشد.
شما از آن مادرهایی بودید که ساعت کنکور را بیرون از حوزهی امتحانی منتظر نشسته بود؟
من و پدرش الهام را رسانده بودیم و بعد از اینکه الهام وارد حوزهی امتحانی شد، برگشتم و بعد از اینکه یکسری کارهایم را در خانه انجام دادم، دوباره رفتم و یک ساعت منتظر ماندم تا اینکه الهام آمد.
توصیهای هم برای خانوادهها دارید؟
مطمئنا جایگاه بالاتری از من هستند که من بخواهم حرفی برایشان داشته باشم. فقط میتوانم بگویم که با فرزندانشان دوست باشند و به آنها اهمیت بدهند.
جوانهایی مثل الهام و دختران جامعهی ما که دارند تمام تلاششان را در تحصیل و کسب موقعیتهای علمی مختلف انجام میهند، به نظر شما چه مادری برای فرزندانشان خواهند بود؟ چه فرقی بین شما و اینها خواهد بود؟
تحصیلکردهها معمولا مادر بهتری خواهند شد؛ اگر درسی را که خواندهاند، خوب درک کرده باشند. بهطور کل، چه برای تحصیلکرده و چه برای غیر آن، اگر در زندگی درک کردن باشد، و تحصیلشان با درک کردن همراه باشد، مطمئنا در منش و رفتارشان تأثیر خواهد گذاشت و زندگی خیلی لذتبخش پیش خواهد رفت.
الهام در کار خانه هم واقعا کمک میکرد؟ آشپزی چطور؟
میتوانید برای صحت حرفم از همسایهها بپرسید. الهام از کلاس پنجم علاقهی زیادی به درست کردن نان داشت. بزرگتر که شد، نان پختن جایش را به پختن کیک داده بود و الان هم من پیتزا درست کردن بلد نیستم، ولی الهام برای اعضای خانواده درست میکند.
اینطور نبوده که مدام مشغول درس خواندن باشد؛ طوری که من هم به او وابسته شده بودم. تا جایی که میشد، خودم کارها را در یک سال اخیر انجام میدادم، اما زمانی که کمردرد داشتم یا اگر مهمانی میآمد، بدون در نظر گرفتن اینکه الهام مشغول درس خواندن بود، برای کمک کردن صدایش میکردم تا کنارم باشد.
نظرات شما عزیزان: